سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاتوق بچه های میهن چت

زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم

همه عمر دمی بود و نمی دانستیم

حسرت رد شدن ثانیه ها

فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم

تشنه لب .عمر به سر رفت به قول سهراب

اب در یک قدمی بود و نمی دانتستیم


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:55 عصر توسط shahab3 نظرات ( ) |

مداد رنگی ها مشغول کار بودند ..

بجز مداد سفید

هیچ کس به او کار نمی داد

همه میگفتند تو به هیچ درد نمی خوری

یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی شب گم شده بودند

مداد سفید مشغول کار شد...

ماه کشید....ستاره کشید

انقدر کشید و کشید تا کم شد

فردا صبح توی جعبه مداد رنگی ها...

جای مداد سفید به هیچ مدادی پر نشد


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/16ساعت 2:24 عصر توسط shahab3 نظرات ( ) |

 

گل ناز من

 

آهسته می خوانمت

 

به زیر نور مهتاب. درکنارشاخه های لرزان بید

 

برلب برکه ی سکوت

  

آهسته ترازبوی گل باتو سخن می گویم

 

آرام ترازبوی شبنم وباران

 

آهسته لمست می کنم

 

به نرمی پرنیان خیال

  

به سبکی نسیم سحرگاهان

 

گل نازمن

 

چقدرازتماشای تو خالی هستم

 

دراین شب های تنهایی

 

چقدرازتمنای توسرشارم

 

چقدر دستانم تو را طلب می کنند

  

آهسته به کنارت می آیم

 

به نرمی مهتاب که به مهربرسینه ی دشت می نشیند

 

به لطافت گلبرگ نوازشت خواهم کرد

 

باعشق بوسه برشقایق لبانت خواهم نشاند

  

بی تو باغی بی نام و نشانی بودم

 

رها شده درفراموشی

    

به نوازش سر انگشتان تو برخاستم ازخاک

 

جان گرفتم

 

زنده شدم

 

ازشبنم چشمان تو سبزشدم

 

جوانه کردم

   

دست خواهش کودکانهی من

 

قد می کشد تا ساقه ات

 

یاد می کند آن شب با تو بودن را

 

یکی شدن را

 

رها شدن را

 

گل نازمن

 

برآخرین شاخه ایستاده ای

 

با دامانی آکنده به عطرافسونگرعشق

 

عاشقانه می خوانمت

 

عاشقانه نگاهت می کنم

 

عاشقانه می خواهمت

  

چه دلتنگم

 

چه تنهایم

 

چقدر دستانم من خالیست

  

آهسته تر ازبوی گل با توسخن می گویم

 

آرام تر ازبوی شبنم وباران

 

آهسته می خوانمت

 

به زیر نورمهتاب

 

درکنار شاخه های لرزان بید

 

برلب برکه ی سکوت

 

***

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/15ساعت 2:16 عصر توسط shahab3 نظرات ( ) |


Design By : Pichak